دل نوشته های یک دیوانه

یکی از سخت ترین کارا

پاک کردن مسیج هایی

که یه روزی برات یه دنیا معنی داشته . . .

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:26 توسط میثم| |

و چه احـسـاس قشنگیست

که در خلـوت خــود،

یاد یک دوسـت تو را غرق تماشا سازَد

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:20 توسط میثم| |

یــه وقتــایــی هســت کــه بایــد لــم بــدی یــه گــوشــه

جــریــان زنــدگــیت رو فقــط مــرور کنــی

بعــدشــم بگــی :

 بــه سلــامتــی خــودم کــه اینقــدر تحمــل دارم !

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:37 توسط میثم| |

مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش …

ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط میثم| |

چه سخت ..

هم بهار باشد !

هم ابر باشد !.....هم باران باشد ..!

هم خیابان ِ خیس باشد ..

امـــــا..

... ... ... ... نه تـــــو باشی ... ...

نه دستی برای فشردن باشد !..

نه پایی برای قدم زدن باشد و ..

نه نگاهـــی برای زل زدن..

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:38 توسط میثم| |

کــــــــوچه رو ديدی شب که میشه چـــه تنــــــــها می شه ؟

بی تـــــــو از اون کوچه هم تنهاترم .....

نوشته شده در چهار شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط میثم| |

تنهایی یعنی تو اتوبوس دانشگاه همه دونفری نشستند ولی تو هستی و هندزفریت!!

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:15 توسط میثم| |

لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد . . .

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:13 توسط میثم| |

یه رابطه از اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی و یکی دیگه آرومش . . .

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:8 توسط میثم| |

صورتت را پنهان کن ،...

نقابت را بزن...

این جماعت...

بدون نقاب ،...

آدم نیستند .......

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:5 توسط میثم| |

برای کسی که رفتنی است راه باز کنید

ایستادن و منتظر ماندن ابلهانه ترین کار دل است...

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:3 توسط میثم| |

خواستم هرچه را که بـــــوی تو میداد بســوزانم ؛ جــانم آتـــش گــــرفــــت !

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:46 توسط میثم| |

قایقی ساخت برای دریای دلش

و آنرا به رودخانه سپرد اما آن قایق برای همیشه رفت

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط میثم| |

این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟

لحظات هم بهانه ات میگیرند.

رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است.

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:43 توسط میثم| |

کوتاه ترین قصه ی دنیا:

رفت . . . !

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:40 توسط میثم| |

از تمام دنیا یک صبح سرد یک چای داغ و یک صبح بخیر تو

برایم کافی ست

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:17 توسط میثم| |

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:44 توسط میثم| |

بسترم صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کَسان دگری . . .
نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:16 توسط میثم| |

نمیدانی
چطور گیج می شوم ،وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت را در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی کنم... !

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:12 توسط میثم| |

زین پس تنها ادامه می دهم،در زیر باران....
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم و کناری می اندازمش
میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم....!
باران نبار من نه چتر دارم نه یار...!

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:9 توسط میثم| |

 

اعتراضی وارد نیست!

حکم دادگاه : زندگی اجباری

ختم جلسه!

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط میثم| |

نمی شود دوستت نداشت
لَـجم هم که بگیرد از دستت
نهایتش این است که دفترچه ی خاطراتم
پر از فحش های
عآشقانه
می شود!

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:26 توسط میثم| |

نه تنها ترکت می کنن
وقت رفتن با تمام پر رویی دستور هم میدهن
مواظب خودت باش.....!

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط میثم| |

از ما که گذشت
ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن
تا از همان اول فکری به حال جای خالیت کند....

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:22 توسط میثم| |

می گویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار می گویم

شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:18 توسط میثم| |

گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:15 توسط میثم| |

از رها کردن نترس.... هيچ کس نمي تواند چيزي که مال توست را از تو بگيرد

و تمام دنيا نمي توانند چيزي که مال تو نيست را برايت حفظ کنند .

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 4:26 توسط میثم| |

شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...! چرا که در تاریکـــ ـی .. چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!

و هر لحظــــــــ ـه .. این امیـــــ ـد .. در درونــــــ ــم ریشه می زند ... که آمده ای .. ولی من ندیده ام!‎

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 4:17 توسط میثم| |

چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار نیمه گم شده ات را کامل بیابی!!!!!

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 4:6 توسط میثم| |

قرارمان فصل انگور، شراب که شدم بیا… تو جام بیاور من جان!

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط میثم| |


Power By: LoxBlog.Com